کد مطلب:139246
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:250
ملاقات حر با امام
مگر روزی به وقت زوال كه امام با یاران روان بود، یكی به بانگ بلند تكبیر گفت. امام فرمود: تو را چه شد كه به ناهنگام تكبیر گویی؟ گفت: درختان نخیل دیدم و دیگری گفت: بدین زمین نخسلتان نباشد؛ همانا اینكه تو بینی سنانهای نی و گوشهای ستوران [1] است. امام فرمود: من نیز همین بینم. و بفرمود تا یاران در جانب چپ زنند و به ذی حسم [2] پشت دهند و آن سواران فرا رسیدند و چون ایشان را بر این صفت دیدند هم به ذی حسم روی بگردانیدند و گویی سنانهای ایشان چون نیش زنبوران تیز كرده بود و علمهای ایشان چون پر پرندگان گسترده. و یاران امام به ذی حسم پیش گرفتند و فرود آمدند و پرده ها در كشیدند و خیمه ها راست كردند. و آن سواران برسسیدند و یكهزار تن بودند. و امیر ایشان حر بن یزید التمیمی بود. از اشراف عرب و بزرگان قبایل. و به وقت زوال در برابر امام صف برزدند و امام و یاران همگان به اندیشه شدند و شمشیرها حمایل كردند و دستها بر قبضه ی شمشیر یازیدند. و امام جوانان جمع را بفرمود تا آن گروه را آب دهند و آن ستوران را سیراب كنند و خود ابو عبدالله - سلام
الله علیه - با ایشان موافقت فرمود و به دست مبارك بر ایشان آب می داد و دلنمودگی می فرمود. [3] .
چون وقت نماز پیشین [4] رسید، حجاج بن مسروق از یاران امام بانگ نماز برداشت و امام از پرده بیرون شد، ازار [5] فرو بسته و ردای رسول بر دوش افكنده و نعلین او به پای كرده؛ نخست در میان جمع بایستاد و خدای سبحانه را یاد كرد و بر رسول و آل او درود فرستاد و گفت: ای مردم! من بر شما نیامدم تا نامه های شما به من رسید و بریدان [6] از جانب شما به من نیامد كه جانب ما آی كه ما را امامی و پیشوایی نیست، شاید خدای سبحانه ما را به مكان تو بر هدایت جمع كند و به راستی باز دارد. [7] اكنون اگر هم بر آن عقیدت باشید، اینك عهد خویش تازه كنید و مرا پیمانی كه سكون نفس و طمأنینت خاطر آرد، باز دهید؛ و اگر چنین نكنید و از مقدم من كراهت ورزید، هم اكنون مرا به حال خویش گذارید تا بازگردم و به جای خویش شوم.
هیچ كس از [8] این سخن پاسخ نداد و به كلمه ای سخن نزد. آن گاه حجاج را فرمود [9] تا اقامه ی نماز گوید و حر بن یزید را گفت اگر با یاران خویش خواهی نماز گزارد بگزار. حر بن یزید گفت: تو نماز گزار تا ما نیز با تو نماز گزاریم. و چون نماز بگزاردند، هر كس با جای خویش شد و در ظل خیام [10] و به پای ستوران جای گرفت.
و چون وقت نماز باز پسین [11] رسید، ابوعبدالله هم بر آن صفت بیرون شد و نماز پسین را بگزارد و روی فرا جمع كرد و گفت: ای مردم! اگر از خدای سبحانه بپرهیزید و جایگاه حق بشناسید، خدای سبحانه را بسی خشنود كرده باشید، ما خاندان رسالتیم
و به ولایت این امر از هر كس سزاوارتریم. و این مردم دعوی چیزی همی كنند كه ایشان را نیست و در شما بر سیره ی [12] ظلم و عدوان همی عمل رانند و اگر شما بر حق ما جهل ورزید و از قدوم ما كاره [13] شوید و رأی خویش دیگرگون كنید، من به جای خویش بازگردم و شما را به حال خویش گذارم.
حر بن یزید گفت: این سخن دو نوبت به زبان آوردی و به خدای سوگند كه ما را از آن نامه ها و بریدها خبری نباشد.
ابوعبدالله، عقبة بن سمعان را بفرمود تا نامه ها بیاورد و پیش چشم حر بن یزید بپراكند. حر نامه ها بدید و فرو خواند و گفت:
ما از این مردم نباشیم. و هر آینه عبید زیاد ما را فرموده است چون به تو رسیم از تو جدایی نگیریم تا تو را به كوفه بریم و در دست عبید زیاد نهیم.
ابوعبدالله گفت: مرگ از این عزیمت [14] بر تو نزدیكتر بود. و یاران را گفت بخیزید [15] و سوار شوید و بازگردید. چون اندكی روان شدند، آن جمع راه بر ایشان باز بستند.
ابوعبدالله با حر گفت: ثكلتك امك ما ترید؟ [16] .
حر گفت: اگرغیر از تو از عرب نام مادر من براین صفت ببردی، هر كه بودی پاسخ دادمی ولی از مادر تو سخن نیارم گفت، مگرآنكه نیكو گویم و به نیكی نام برم.
ابوعبدالله فرمود: حالی چه خواهی كرد؟
گفت: تو را بر حسب فرمان عبید زیاد به كوفه بایست شدن و با بیعت یزید تن در دادن.
ابوعبدالله فرمود: من این سخن نشنوم و این كار نكنم.
حر گفت: من نیز تو را باز نگذارم، و سه نوبت این سخن در میان ایشان رفت.
ابوعبدالله فرمود: چون چنین است: من و تو لختی بر كنار رویم و جنگ آغازیم، اگر ظفر تو را آمد، مقصود خویش یافته باشی و اگر مرا فیروزی بود، چون تو نمانی بر این جمع سخنی نماند.
حر بن یزید گفت: مرا به جنگ نفرموده اند، حالی كه به كوفه نیایی، جانب دیگر گیر تا من به عبید زیاد نامه كنم كه حسین راه دیگر گرفت و مرا بدو، دست رس نبود، باشد كه خدای سبحانه مرا از این ورطه، خلاصی دهد و از این واقعه، عافیت ارزانی دارد.
ابوعبدالله جانب دیگر گرفت و حر با یاران ملازم آن جانب گشت.
و ابوعبدالله را همی گفت: ای پسر رسول خدای! بر جان خویش ببخشای. چه، می دانم كه اگر با این قوم در افتی، بناچار كشته شوی و كس تو را یاری نكند.
ابوعبدالله فرمود:مرا از مرگ می ترسانی و چنان دانی كه چون من كشته شوم شما بیاسایید و بلا از شما برخیزد؟! و من همان گویم كه یكی از اوس [17] پسر عم خویش را گفت، بدان روزگار كه او نصرت رسول می خواست و پسر عم او می گفت چه روی كه كشته شوی؟!
سامضی و ما بالموت عار علی الفتی
اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما [18] .
و واسی الرجال الصالحین بنفسه
و فارق مثبورا و ودع محرما [19] .
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
كفی بك ذلا ان تعیش و ترغما [20] .
آن گاه ابوعبدالله روی به یاران كرد و گفت: از شما كسی هستم كه بیراهه راهی
شناسد؟
طرماح گفت: نعم یابن رسول الله و پیش دوید و این رجز می گفت:
یا ناقتی لا تدغرذی من زجری
و امضی بنا قبل طلوع الفجر [21] .
بخیر فتنیان و خیر سفر [22]
آل رسول الله آل الفخر [23] .
السادة البیض الوجوه الزهر
الطاعنین بالرماح السمر [24] .
الضاربین بالسیوف البتر
حتی تحلی بكریم النجر [25] .
الماجد الجد الرحیب الصدر
اصابه الله بخیر امر [26] .
عمره الله بقاء الدهر
یا مالك النفع معا و الضر [27] .
امدد حسینا سیدی بالنصر
علی الطغاة من بقایا الكفر [28] .
علی العینین سلیل صخر
یزید لا زال حلیف الخر
و ابن زیاد عهر بن العهر [29]
و ابوعبدالله همی رفت تا به قصر بنی مقاتل [30] رسید و بدان جا فرود آمد. خرگاهی برافراشته دید، از آن بپرسید. كسی گفت: عبیدالله بن الحر الجعفی است. او را بخواند.
چون رسول پایم بگذارد، عبیدالله گفت: انا لله و انا الیه راجعون به خدای سوگند من از كوفه بیرون نشدم مگر از آنكه بسی كراهت داشتم كه حسین بدان خاك آید و من در آنجای باشم و به خدای سوگند دیدن او نخواهم و نیز نخواهم كه او دیدن من خواهد. رسول بازگشت و سخن عبیدالله باز نمود.
ابوعبدالله به نفس خویش به وثاق [31] او شد و او را به نصرت و معاونت خویش خواند و مبالغت فرمود.
عبیدالله همان سخن بازگفت و از آن درخواست، استعفا كرد. [32] .
ابوعبدالله فرمود: چون یاری ما نكنی، باری بر حذر از آنكه با ما در افتی
! و به خدای سوگند هر كس ناله ی ما بشنود و یاری ما نكند، البته خدای سبحانه او را هلاك كند.
عبیدالله گفت: این یك البته نخواهد شد. و عبیدالله بر این بی نصیبی بسی ندامت و افزود و پیوسته هر دو دست بر یكدیگر می زد و حسرت و ضجرت [33] می نمود و با خود گفت:
فیا لك حسرة ما دمت حیا
تردد بین صدری و التراقی [34] .
حسین حین یطلب نصر مثلی
علی اهل العداوة والشقاق [35] .
مع ابن المصطفی روحی فداه
فویلی یوم تودیع الفراق [36] .
فلو انی اواسیه بنفسی
لنلت الفوز فی یوم التلاقی [37] .
لقد فاز الذی نصروا حسینا
و خاب الاخرون ذوو النقاق [38] .
و ابوعبدالله سحرگاهان جوانان اصحاب را فرمود تا آب برداشتند و بار ببستند و بر نشستند.
عقبة بن سمعان گوید: ساعتی با او روان بودیم، مگر او را هم در پشت زین اندكی خواب ربود و بیدار گشت و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین و این كلمات چند نوبت بر لفظ مبارك گذرانید.
علی بن الحسین گفت: تا چه شد كه خدای سبحانه را همی پایی و بدو بازگشت و همی طلبی؟
فرمود: چون خوابم ربود با خواب من آمد كه سواری همی گفت این مردم همی روند و مرگ از پی ایشان دوان است؛ دانستم كه سر انجام ما بدین خاك مرگ خواهد بود. [39] .
[1] چهارپايان.
[2] ذو حسم صحيح است كه در متن= ثبت شد و در نسخه ي اصل ذي خشب بود كه اشتباه است و ذو حسم نام كوهي است نزديك كوفه كه امام فرمودند آنجا سنگر مي گيريم. ر.ك: تاريخ طبري ج 305/3، وقعة الطف ص 168؛ ارشاد ص 223.
[3] وقعة الطف ص 169، تجارب الامم ج 58/2 و 59، الفتوح ص 876 و 877؛ طبري ج 306/3، اللهوف ص 137، ارشاد ص 224، بحارالانوار ج 376 /44.
[4] ظهر.
[5] شلوار.
[6] بريد: نامه رسان.
[7] وا دارد.
[8] به.
[9] امر كرد.
[10] در سايه ي خيمه ها.
[11] بازپسين يا پسين، عصر.
[12] شيوه.
[13] ناخشنود.
[14] تصميم.
[15] برپا شويد.
[16] مادرت در عزايت بنشيند، چه مي خواهي؟.
[17] قبيله ي اوس كه زمان ظهوراسلام با قبيله ي خزرج متحد شدند.
[18] خواهم مرد و مگر بر جوانمرد عار و ننگ نيست، آن گاه كه نيت او حق باشد و بر اسلام جهاد كند.
[19] و در راه مردان صالح جانفشاني كند و از بدبختي رها گشته و گناهي را مرتكب نشود.
[20] اگر زنده بمانم پشيمان نشوم و اگر بميرم ملاهت نشوم چه اين ذلت تو را بس است كه زنده باشي و خوار گردي. ر.ك: تجارب الامم ج 61/2، ارشاد ص 225، بحارالانوار، ج 238/45، وقعة الطف ص 173.
[21] اي شتر از اين نحو راندن نترس و پيش از دميدن بامداد ما را به مقصد برسان.
[22] كه اينان بهترن جوانان و بهترين مسافرانند.
[23] خاندان رسول خدا و خاندان فخر و شرفند.
[24] بزرگان سفيد روي و روشن چهره، نيزه داراني با نيزه هاي گندمگون.
[25] شمشير زنان با شمشيرهاي تيز تا فرود آيي نزد كريماني پاك نژاد.
[26] بزرگوا و آزاد وگشاده سينه كه خداوند به بهترين كار دچارشان كرده است.
[27] تا روزگار است خدايش طول عمر دهاد، اي كه تو صاحب هر سود و زياني.
[28] سرورم حسين را با نصرت خود مدد رسان تا بر سركشان و باقي كفار در اندازد.
[29] ياريم ده تا بر دو نفرين شده ي فرزند ابوسفيان، يزيد كه دائم الخمر است و ابن زياد كه زاده ي زنا و مولود بستر حرام است، پيروز شوم.
ر.ك: تاريخ طبري ج 307/3 با اندك تفاوت؛ وقعة الطف ص 173/.
[30] محلي است بين قطقطانه و عين التمر نزديك كوفه كه حضرت در آنجا توقف كوتاهي كرد. معجم البلدان ج 364/6.
[31] خيمه.
[32] عذر خواست.
[33] اندوه، تأسف دلتنگي، پريشاني.
[34] اي نفس! تا زنده اي، پشيمان و پريشاني و بين سينه و حلق، سرگرداني.
[35] اين حسين است كه براي نابودي دشمنان و عصيانگران، از چون مني ياري طلبيد است.
[36] او فرزند رسول خدا محمد مصطفي است كه جانم فدايش باد! پس واي بر من، آن روز كه از تو جدا شوم و دنيا را وداع گويم.
[37] حال اگر براي او جان نثاري كنم، روز قيامت، سعادت يارم خواهد شد.
[38] نيكبخت شدند آنان كه حسين را نصرت دادند، و خوار شدند آنان كه به او پشت كردند و با او در افتادند.
ر.ك: تاريخ طبري ج 309/3؛ ارشاد ص 226، بحارالانوار ج 379 /44، وقعة الطف ص 176.
[39] همان منبع.